خاطرات انقلاب(18) ازکتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام علی اسماعیلی کریزی
مدرسة خان
پیرو حوادث سا ل پنجاه وشش ، اطلاع یافتم که مأمورین به مدرسة خان یعنی مدرسة آیت الله بروجردی واقع در حاشیه خیابان ارم نزدیکی گذر خان، شبانه حمله کردهاند و به تخریب مدرسه و ضرب و جرح طلاب و دستگیری آنها پرداختهاند. هر چند خطرناک بود، لکن تصمیم گرفتم، مدرسه را ببینم. لذا با رعایت احتیاط و در وقت خلوت با هماهنگی خادم مدرسه از درب مخفی کوچکی که از طرف گذر خان به مدرسه باز میشد، در معیت خانم، جهت بازدید داخل مدرسه رفتیم. علت همراه بردن خانم نیز این بود، که ایشان با جنایات رژیم شاه آشنایی بیشتری پیدا کرده و در ادامة مبارزه، ما را کما فی السابق کاملاً حمایت نماید. اتاقها را بازدید کردیم. شیشهها شکسته بود. تعدادی عبا و عمامه و یک عمامه مشکی و نعلین به صورت پراکنده داخل اتاقها افتاده بود. مقداری خون روی در و دیوار پاشیده بود و قطرات بیشتری روی فرش و زمین دیده میشد و چند باطوم چوبی شکسته که در اثر شدت ضربات به سر و صورت و بدن طلاب بیپناه که غیر از خدا هیچ کس را نداشتند، تکه تکه شده بود. صحنه عجیبی مشاهده کردیم، ای کاش میشد از صحنهها عکس و فیلم تهیه کرد.
حمله وحشیانة مأمورین به منطقهای دیگر در قم
به دنبال حوادث تلخ سالهای پنجاه وشش وپنجاه وهفت قم ،مطلع شدم که در کوچه مسجد آبشار قم که محل تدریس و تفسیر آیت الله خز علی بود، مأمورین به مردم حمله کرده و تعدادی را به شهادت رساندهاند. آهسته خودم را به آن منطقه رساندم. داخل کوچهای نزدیک منزل آقای شیخ نعمت الله صالحی نجف آبادی که در نزدیکی مسجد آبشار قرار داشت، مشاهده کردم مقداری موی سر و تکههایی از پوست جمجمه و مغز متلاشی شده که در اثر تیراندازی ایجاد شده بود، روی زمین ریخته و بدون مبالغه بایدگفت که تمامی روی آسفالت کوچه، خون بود. به طوریکه گویا دو یا سه سطل پر از خون روی زمین ریخته با شند و معلوم نبود، چند نفر شهید شدهاند. لکن صحنة حادثه گویای آن بود که تعداد زیادی از جوانان بوسیلة رگبار مسلسل به صورت گروهی به خاک و خون غلتیده و بدنهای مقدسشا ن تکه پاره شده است و سر زبانها بود که حسین فرزند آیت الله خزعلی نیز در میان همان شهدا بوده است.
پس از دیدن آن صحنه ی وحشتناک، سریعاً از محل دور شدم و به طرف مسجد اعظم آمدم. لکن بالای پل مسجد اعظم با ستون تانکهای نظامی و کلاه قرمزها برخورد کردم و آهسته و به سرعت توانستم خودم را از آنها دور کنم. روز بسیار سختی بود.
منبع : کتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام والمسلمین علی اسماعیلی کریزی